جدول جو
جدول جو

معنی سدید طبیب - جستجوی لغت در جدول جو

سدید طبیب
(سَ دی دِ طَ)
مولانا سدید طبیب،). قزوینی است ولیکن مدتی است در ادرنه بطبابت سرای خاصۀ سلطانی عثمانی مشغول است. و مولانا باآنکه طبیب حاذق باکمال است مبتلا بمرض هزّال است و از کمال حذاقت اوست با آن ضعف بدنی متحرک نگاه داشتن مدتی مدید و عهدی بعید. و این شعر از اوست، مطلع:
دهان نداری و صد نکته دردهان داری
میان نداری و صد فتنه در میان داری.
و روزی مولانا سدید را با کسی مباحثه در علم حرف واقع شد، و یکی از ایشان میگفته اند که این صیغه ثلاثی مجرد است و آن دیگر میگفت این ثلاثی مزیداست و بعد از مباحثه آن کس گفته، رباعی:
ما هر دو دوحرفییم ای خواجه سدید
مثل من و تو دیدۀ ایام ندید
فرقی که میان من و تو هست پدید
ما ماده خر مجردیم و تو مزید.
(از مجالس النفائس ص 381)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ دِ طَ)
خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی. وزیر و دانشمند نامی دربار ایلخان مغول. رجوع به رشیدالدین (فضل الله...) و نیز حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 315 و تاریخ غازانی ص 118، 119، 145 و 375 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ بی بِ)
مولانا سدید طبیب گیلانی، پسر مولانا نعمت طبیب گیلانی است و پدرش یهود بود و بواسطۀ اختلاط بمرضای مسلمانان، مسلمان گشته. و سدید از درجۀ طبابت ترقی کرد و بمرتبۀ امارت رسید، و چون تخیل سلطنت کرد سر در سر سلطنت نهاد. و فی الواقع جوانی فاضل بود و شعر خوب میگفته. از اوست:
زمان زمان ز تو دور افکند زمانه مرا
جدا کند ز وصالت بدین بهانه مرا
چه کینه بود ندانم زمانه را با من
که دور ساخت از آن خاک آستانه مرا.
(از مجالس النفائس ص 384).
و رجوع به مجمع الخواص ص 285 شود
لغت نامه دهخدا